آرشیو لینکدونی




Wednesday, August 10, 2005



و اما مسجد النبي. يه بخشي از اين مسجد به مسجد قديم معروفه كه همون مسجد پيامبره، شامل خانه پيامبر و علي و فاطمه (ع) و منبري و محرابي و محل اذان گفتن بلال و سكوي اصحاب صفه و ستون هاي مشهوري مثل ستون توبه و ستون حنانه و... مدفن ابوبكر و عمر هم تو همين مسجد قديم و درست كنار مدفن پيامبره. در مجاورت اين مسجد قديم -كه مساحت آنچناني هم نداره- يك مسجد زيبا با مساحتي چند ده برابر مسجد اوليه ساخته ن.معماري ايتاليايي و فرش كاشان و لوسترهاي چكسلواكي و... خلاصه بهترينها رو از همه جاي دنيا جمع كرده ن براي ساخت اين مسجد.
مسجد قديم كه محل اصلي زيارت و صفا و اينهاست فقط و فقط از 7 تا 10 صبح و 1 تا 3 عصر براي خانمها بازه. اونهم چطوري...من دوبار از دور شاهد لحظه باز شدن درها بودم. درها رو چندتا شرطه ي مرد باز مي كنن كه بعد از باز كردن در وظيفه شون كمك به انسانهاي زير دست و پا مونده س. جمعيت پشت در مثل سيل به راهروي منتهي به مسجد قديم سرازير ميشه. از شدت هجوم ملت زمين زير پاي ما كه فاصله ايمني رو به شكل قابل توجهي حفظ كرده بوديم مي لرزيد. اين خوان اول. بايد صبر كني تا راهي باز بشه و به سمت مسجد قديم بري. تو اين مسير يك قسمت هست كه مردها ايستاده ن و صحنه تماشايي ورود خانمها رو سياحت مي كنن. مثل فيلمي كه هر روز سر ساعت مشخصي پخش بشه!
حد فاصل مسجد قديم و جديد يك حياط چتر داره. از لابلاي چترها اون گنبد سبز معروف پيداست. من معمولا همون ورودي مسجد قديم، يه جاي خلوت پيدا مي كردم كه به قبه الخضرا يا خونه پيامبر و مخصوصا خونه حضرت علي ديد داشته باشه و مي ايستادم سلام و عليك خودم رو مي كردم. اما معمولا زوار علاقه دارن برن داخل مسجد قديم، جايي كه حد فاصل خونه و محراب پيامبره و خود پيامبر گفته اونجا باغي از باغهاي بهشته (روضه الرضوان) و اتفاقا سعودي هم اونجا رو با فرشهاي سبز رنگ مشخص كرده. اين ديگه يك خوان اساسيه. دو تا شرطه يك طناب رو جلوي ورودي اين باغ بهشتي مي گيرن تا عده اي كه اون تو هستند برن بيرون. حالا اون عده، يا مثل آدم ملاحظه ديگران رو مي كنن و يكي، دوتا، سه تا ، خلاصه چند تا نماز كه خوندن ميرن بيرون، يا انقدر مي مونن تا با توپ و تشر و در مراحل بعد زور، بيرونشون كنن. اما لحظه اي كه طناب رو ول مي كنن هم مشابه همون باز شدن درهاست. روزهاي اول كه نمي دونستم اون جلو چه خبره و چرا مردم ازدحام مي كنن، هر چند دقيقه يكبار صداي داد و فرياد و جيغ و... ميشنيدم فكر مي كردم مثلا در خونه حضرت علي رو باز كرده ن يا... تا با راهنمايي دوستان فهميدم اونجا ماجراش اينه. فكر كنم حداكثر سه بار تونستم برم داخل روضه الرضوان. دفعه اول كه با مشقت فراوان و در آستانه كمپوت شدن، اما بارهاي بعد خيلي راحت و طبيعي رفتم و دلم هم نميومد زياد بمونم هم بخاطر مردم اون بيرون كه صد برابر من سوز و گداز و احساسات داشتن نسبت به اين محدوده و هم بخاطر شرطه هاي بيچاره كه مدام بايد ميگفتن «حاج خانم وقت تموم شد(به فارسي سليس) اذيت نكن.» و به بيرون بهشتي ها بايد ميگفتن «صبر يا حجّا، ان ا... مع الصابرين!».
در مورد مسجد قديم باز هم مي نويسم. الان كه داشتم اينا رو مي نوشتم تازه يه كم احساس كردم الان كجام و اونجا كجا بود.

|3:13 AM| فاطمه



آینه
لیست وبلاگ های دانشجویان
Email Me!