آرشیو لینکدونی




Thursday, September 15, 2005



يكي از دوستام از مكه يه سوغاتي ازم خواسته بود كه براش پولي نداده باشم. الان داشتم بهش توضيح مي دادم كه ملت نخ هاي پرده ي كعبه رو مي كندن و مياوردن. من نياوردم چون ديدم اگه همه بخوان اينكارو كنن كه چيزي از اين پرده نمي مونه.
اما الان مثل ...دلم ميخواد يه كم از اون نخ داشتم. يه عطشي دارم براي لمس كردنش. ازون حس هايي كه فكر مي كنم اگه قوي تر بود باهاش مي شد زمين و زمان رو طي كرد. چرا؟
شايد چون هر چه باشيم بسته ي اين آب و گليم.

|11:24 PM| فاطمه



آینه
لیست وبلاگ های دانشجویان
Email Me!