آرشیو لینکدونی




Friday, October 28, 2005





در دل سياه شب ،
هر ستاره اي که سر مي زند ، اوست .
چشمک هر ستاره اي ،
نگاه دزدانه ي اوست که مرا پيغام مي دهد
که در زمين تنها نيستي ،
که مرا غروب نيست ،
مرا با تو جدايي نيست ،
مرا بي تو زندگاني نيست ،
مرا بي تو سرنوشتي نيست ، سرگذشتي نيست .
هر ستاره اي مرا مژده اي است
که او هست ، که اوست ،
که او خورشيد بي غروب من است ،
که او وصال بي فراق من است ،
که او حضور بي غيبت من است ،
که او هميشه هست ،
که او همه جا هست ،
که او در هر چه ، در هر که هست ، هست .
که او در دم هر نفس من است .
در کوبه ي هر نبض من است .
طعم هر طعامم اوست .
شهد هر شرابم اوست .
عطر هر ياسي نجواي اوست .
وزش هر نسيمي نوازش اوست .
قطره ي هر شبنمي اشک اوست ...

گاه او را می بینم،
گاه او را می شنوم،
گاه او را می بویم،
گاه او را می چشم،
گاه او را می سنجم،
گاه اورا حس می کنم،
گاه او را درک میکنم،
گاه او را می یابم که مرا مملو خویش کرده است،
گاه خود را صراحی می بینم که از او پر شرابم،
گاه دلم را چشمه ساری می یابم که او در آن می جوشد،
گاه خود را قندیلی می بینم که او در من می سوزد،
می گدازد،
گرمم می کند،
داغم می کند،
بی طاقتم می کند،
به فغانم می آورد،
همچون سپند بر آتش از جا می پراندم،
از خانه می راندم،
به خیابان ها و میدان های خلوت می کشاندم،
و دریغا که نمی دانم چه می گویم...دریغا که نمی دانند چه می گویم.

حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست؟
که دردم چیست؟
که عشقم چیست؟
که دینم چیست؟
که زندگی ام چیست؟
که جنونم چیست؟
که فغانم چیست؟
که سکوتم چیست؟

"علی شریعتی"

|1:42 PM| فاطمه



آینه
لیست وبلاگ های دانشجویان
Email Me!