آرشیو لینکدونی




Sunday, November 06, 2005



صبح از رادیوی تاکسی یه آوازی پخش می شد که حالم رو دگرگون کرد.


ای سرو بلند قامت دوست!
وه وه که شمایلت چه نیکوست!

در پای لطافت تو میراد،
هر سرو سهی که بر لب جوست.

نازک بدنی که می‌نگنجد
در زیر قبا، چو غنچه در پوست!

ای سخت دلان سست پیمان!
این شرط وفا بود که بی‌دوست،

بنشینم و صبر پیش گیرم،
دنباله‌ی کار خویش گیرم؟


دلم میخواست جای دیگه ای بودم و یه دل سیر گریه می کردم.
چند دقیقه بعد، توی اتوبوس کتاب همراهم رو باز کردم:
"گفته شود: همانگونه که دیدار امروزتان را فراموش کردید، امروز شما را فراموش خواهیم کرد..."
واقعا که سخت دلان سست پیمانی هستیم. نیستیم؟ من که هستم.

|11:50 PM| فاطمه



آینه
لیست وبلاگ های دانشجویان
Email Me!