|
|
Tuesday, December 06, 2005 یاد یار مهربان! چند روزی بود که دلگیر بودم از خودم. از همون دل گرفتگی هایی که مال کوتاهی در عمل و اینهاست. مدام به این فکر می کردم آدمی چقدر باید "لفی خسر" باشه که انعام پادشاه رو به "ثمن بخس" (بخونید به هیچ)، بفروشه و اگر چنین کرد آیا گستاخی نیست که هنوز به لطف و بخشش او امیدوار باشه؟ و آدم رو چه گریزی هست از این امیدواری...؟ یکی از همون روزهای کذا پدرم کتابی بهم داد که حتما نگاهی بهش بنداز.
این مقدمه ی ده دوازده صفحه ای آبی بر آتش درون بود که با اجزای وجودم خوندمش. انتخاب یک قسمتش برای نوشتن اینجا سخته چون دکتر قمشه ای است و سبک ویژه اش و الباقی قضایا! ... ستایش مخصوص پروردگار عالمیان است که فرمود: "الحمد لله رب العالمین" اوست که جمال خود را بی حجاب می بیند و به هزار زبان می ستاید که: "هو الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر"(حشر 22) ... هم ستایش جمال و هم عشق و دلدادگی هر کجا و به هر صورت که هست بدان صاحب جمال یگانه ی عالم باز می گردد، اگر چه آدمی از آن غافل باشد و گمان کند چیز دیگر را ستوده و چیز دیگر را محبوب داشته است.چنانکه اگر عکس ماه در چاهی افتد غافلی سر در چاه کرده و آن عکس را بستاید به حقیقت ستایشگر ماه است. چون ز چاهی عکس ماهی رخ نمود اما تفاوت این است که عاشقِ نقش و سایه و تصویر اگر از حقیقت حال بی خبر باشد، وقتی آن ماه از فراز آن چاه به کناری شد یا آفتاب زر افشان از دیوار تیره دامن درچید،عاشقِ عکسِ ماه و عاشقِ آفتابِ دیوار، محروم می ماند. "و حیل بینهم و بین ما یشتهون"(سبا 54) ... به نظر من تو همین چند خط به جواب چند سوال مهم آدمی اشاره شده. حیف که ما سرمون شلوغه و سرگرم کارهای مهمتری هستیم. اینه که فرصت نداریم اصلا از خودمون بپرسیم کجاییم چه برسه به جواب پیدا کردن. به قول شاعر ای خواجه درد نیست ولیکن طبیب هست. و به قول شاعر دیگری من بینوا بندگکی سر به راه هستم که نواله ی ناگزیر را گردن کج کرده ام و لا غیر. مخاطب این سطور(و نه ستور) آخر خود لاغرم هستم و لا غیر.
|11:45 AM|
فاطمه |