|
|
Saturday, December 17, 2005 و اما اون برنامه ای که گفتم. چیزی که اینجا می نویسم الان با برداشتهای خودم قاطی شده. اینها رو به اون بندگان خدا نسبت ندین! بحث سر این بود که چرا بخش فقهی دین،مشخصا اسلام، انقدر رشد کرده و فربه شده. یک امکان اینه که اگر سطح زندگی مردم اینی که هست نبود، یعنی اگر دغدغه ها معطوف به زندگی و فقط زندگی نبود، فقه که علمیست مربوط به باید ها و نباید های جزئی و مشهور به علم دنیا، انقدر پر و بال پیدا نمی کرد. اینجا یک نفر سه مرحله برای زندگی انسان مطرح کرد. مرحله اول، انسان که " طالب هر آنچه که خوبست" شروع به تلاش برای رسیدن به چیزهایی در دنیای بیرون می کنه که به نظرش خوبند. تکثر و تشتت دنیای بیرون، و اینکه همه چیز برای آدم در دسترس نیست باعث پریشان خاطری و ناکامی میشه. مرحله بعد اینه که انسان اصولی برای خودش تعریف می کنه و در پی رسیدن به اون اصول و حفظ اونهاست و این چیزیه که به انسان آرامش میده. حالا این اصول میتونن اخلاقی ، منطقی ، دینی یا...باشند. اما مرحله بعد اینه که این اصول جای خودشون رو به چیز واحدی مثل خداوند میدن. وقتی فرد با این رویکرد به دنیای بیرون نگاه می کنه دیگه خبری از اون تشتت و تکثر نیست. اینجاست که انسان برای رضایت خدا هر کاری می کنه و هر اصلی رو زیر پا میگذاره و فرا اخلاقی و فرا عقلی عمل می کنه. در حقیقت از جایی فراتر از اصول و باید و نباید ها به قضایا نگاه می کنه. ابراهیم وقتی به این نتیجه میرسه که ذبح فرزندش رضای خدا رو در پی داره دیگه "کشتن یک انسان" رو با اخلاق و منطق و... نمیسنجه. (فقها از این ماجرا رسیده ن به قربانی کردن در حج. واقعا از چه سطحی به چه سطحی تنزل داده شده...) خب ادامه برای بعد.
|11:05 PM|
فاطمه |