|
|
Tuesday, December 05, 2006 دو نقل قول؛ اول: " اگه خداوندی وجود داشته باشه، مرگ پایان همه چیز نخواهد بود و در این شرایط اگه من همه ی عمرم را با فرض نبود او زندگی کنم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زدهام. من این خطر را با پوست و گوشت و استخوانم حس می کنم." دوم: "اگه خداوندی نباشه مرگ پایان همه چیزه و در آن صورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجه اش دوری جستن از بسیاری لذتهاست، با توجه به اینکه ما فقط یکبار زندگی می کنیم واقعا یک باخت بزرگه."* به نظرم، میشه این دو عبارت رو اینطوری ویرایش کرد: اگه خداوندی وجود نداشته باشه، زندگی کردن با فرض وجود او، مثل هر انتخاب دیگهای، آدم رو ملزم به رعایت قواعدی میکنه. تفاوت در شکل ظاهری قواعده، نه در روح اون ها، که محدودیت زا هستند. اگه خداوندی وجود داشته باشه، زندگی کردن با فرض نبود او، یعنی به تنهایی بر دوش کشیدن بار هستی ناپایدار، تصادفی و فانی آدمی. یعنی دور موندن از لذت احساس وجود او، لمس او، چشیدن او، بوییدن او، خندیدن با او، گریستن در آغوش او، جستجوی او... لذت معنی دار شدن زندگی با امید رسیدن به او. زندگی کردن با فرض نبود او، یعنی رنج ابدی ناشی از درک چنین باخت بزرگی، بعد از مرگ. یعنی رنج در زندگی و رنج بعد از مرگ. یعنی یک باخت بزرگ. خطری که من با پوست و گوشت و استخوانم حس می کنم، اینه. *نقل قولها از از کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" هستند.
|4:20 PM|
فاطمه |