آرشیو لینکدونی




Friday, December 29, 2006



بازی یلدا!
چه چیزی میتونم در مورد خودم بگم که کسی ندونه؟ اونم نه یکی که پنج تا! به نظرم جالب ترینش اینه که هیچ چیز خصوصی خاصی در زندگیم ندارم؛ تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی...
اما به خاطر تعهد اخلاقی ای که دعوت این انسان نیک در من ایجاد کرده یه تلاشی می کنم:

جهش. کلاس دوم دبستان رو جهشی خوندم، و یک سال هم پشت کنکور موندم که جلو افتادگیم خنثی شد!

ریاضی. کلاس چهارم دبستان یه بار سر درس ریاضی انقدرعبارت "از ریاضی بدم میاد" رو تکرار کردم که معلم بهم گفت "می تونی از کلاس بری بیرون". الان یکی از مهم ترین علاقه مندی هام ریاضیات و حل مساله است و رشته تحصیلیم (کنترل) رو که پایه ش ریاضیاته، خیلی دوست دارم .

شجاعت. یه بار به جای یکی از دوستانم تو یه دانشگاه دیگه امتحان دادم!

ترس. با شنیدن این کلمه ، یه خاطره ی تیکه پاره از یکی از اولین حمله های هوایی به تهران یادم میاد .تو خیابون بودیم که یه صدای وحشتناک اومد. برق قطع شد . شیشه شکست. تو تاریکی هر کس به یه طرف فرار می کرد. یادمه که از ترس تمام بدنم می لرزید. به خاطر ریشه های خوزستانیم، خاطره های متقدم و متاخر متعدد دیگه ای هم از حمله های زمان جنگ و اعلام وضعیت قرمز یادم میاد اما این یکی خیلی زنده س.

طبیعت. تشنه ی طبیعتم و ستایشش می کنم. خونه رویاهای من تو یه مزرعه س! امیدوارم روزی جرات و موقعیتش رو پیدا کنم که از تهران، شهری که زشتی، شلوغی و آلودگیش حالم رو بد می کنه، بگریزم.

بهاره رضا. دوست عزیزی که مدتهاست ندیدمش. تا بحال با هیچکس به اندازه ی او احساس نزدیکی ارزشمند و بدون نگرانی نکرده ام. هم از مختصات اون زمانم، و هم از مختصات فعلیم او رو انسان رشدیافته ای می بینم. در موردش حرف برای گفتن زیاد دارم اما بیش از اون، خیلی دوست دارم ببینمش.

|2:39 PM| فاطمه



آینه
لیست وبلاگ های دانشجویان
Email Me!