|
|
Tuesday, February 13, 2007 داستان زندگی یه تعبیر جالب – شاید جالب ترین تعبیری- که اخیرا شنیده ام و گویا از مولاناست، تعبیر کردن آدم به پادشاهیه که به خواب رفته، و خواب می بینه که رعیته. و تو خواب، داره در آرزوی پادشاهی می سوزه... فقط کافیه کسی یا چیزی یه جوری از خواب بیدارش کنه. پس نوشت برداشت من از این تشبیه اینه: چیزهایی که ما در پی شون هستیم و شاید همهی خواستن ها و حرکت های آدمی رو به نوعی بشه به اینها مربوط کرد، مثل زیبایی، جاودانگی، دانایی و... (که انگار صورتهای متنوع یک چیز واحد هستند)، دور از ما و بیرون از ما نیستند، که اگر اینو بدونیم راههای دور نمی ریم و بلاهای عجیب و غریب به سر خودمون نمیاریم و تن و جان عزیز رو بیهوده رنجور و فرسوده نمی کنیم. منو یاد داستان "کیمیاگر" می اندازه. و یاد اون غزل "سالها دل طلب جام جم از ما می کرد... وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد".
|12:02 AM|
فاطمه |