آرشیو لینکدونی




Saturday, June 30, 2007



...
اکنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد کرد؟

ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند.
...
انگار
آن شعله بنفش که در ذهن پاک پنجره ها میسوخت
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود.

در کوچه باد می اید
و این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد
...
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود؟"

نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
...
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من ...
سلام ای شب معصوم!
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ای ست
چرا نگاه نکردم ؟
...
تمام لحظه های سعادت می دانستند
که دست های تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم
...
آیا دوباره گیسوانم را
در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم:" دیگر تمام شد"
گفتم:" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم"
...
من از کجا می آیم ؟
من از کجا می آیم
که این چنین به بوی شب آغشته ام؟
هنوز خاک مزارش تازه است
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم ...
...
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرمید،
به تیر های توهم
مصلوب گشته است.
و جای پنج شاخه ی انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده ست

سکوت چیست، چیست، چیست ای یگانه ترین یار ؟
سکوت چیست به جز حرفهای نا گفته
من از گفتن می مانم اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست
زبان گنجشکان یعنی : بهار. برگ . بهار
زبان گنجشکان یعنی : نسیم .عطر . نسیم
...
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم میکنم
...
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داسهای واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد ...

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

درست نمی دونم دیشب چند بار این شعر رو خوندم تا خوابم برد... واقعا که شاعرها چقدر زندگی کرده ن... مگر نه، ای یار ای یگانه ترین یار...؟

|8:04 PM| فاطمه



آینه
لیست وبلاگ های دانشجویان
Email Me!